کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : ناصر حامدی     نوع شعر : مناجات با خدا     وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن     قالب شعر : غزل    

مرا به ابـر، به باران، به آفـتاب ببخش           مرا به مـاهی لـرزان کـنار آب ببخـش

دلــم زبــانـهٔ آتـش، دلــم خــرابـهٔ شــام           مرا به خاطـر این خـانهٔ خـراب ببخش


ببین! خرابی من از حساب بیرون است           مرا بگیر در آغوش و بی‌حساب ببخش

تمام عمر حواست به حال و روزم بود           تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش

اگـر شـکــسـتـه پـر و روسـیـاه آمـده‌ام           مرا به نـور حـسیـن بن آفـتـاب ببخـش

حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است           مرا به عـشـق عـزیز ابـوتـراب ببخش

همیشه جانب او گفتم «السلام علیک«           مـرا به لطف فـراوان آن جـناب ببخش

شـنـیـده‌ام که تو با کـودکان رفـیق‌تـری           مرا به گـریهٔ شیر‌خـوارهٔ ربـاب ببخش

: امتیاز
نقد و بررسی

با توجه به اینکه تصریح بر شش ماهه بودن در کتب تاریخی متقدم و معتبر نیامده است و این موضوع برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ذخیرة الدّارین آمده است لذا بیت زیر تغییر داده شد، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

شـنـیـده‌ام که تو با کـودکان رفـیق‌تـری           مرا به گـریهٔ شـش‌مـاهـهٔ ربـاب ببخش

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : رضا خورشیدی فرد نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم           چه شعبان‌المعظم، چه محرّم دوستت دارم

دلم با عشق، خویشاوندی دیرینه‌ای دارد           از آغاز جهان، از عهد آدم دوستت دارم


وضوی گریه می‌گیرم در استغفار و می‌ریزم           به پایت جان که ای جانان دمادم دوستت دارم

برای این دل بیچاره همدم، عاشقت هستم           برای زخم‌های سینه مرهم، دوستت دارم

نگو از چشمت افتادم؛ نگر من چشم در راهم           که از تو بشنوم یک‌بار من هم دوستت دارم

خودم را بین آغوش تو می‌بینم شبیه حُر           که با اشک خودش می‌گفت نم‌نم دوستت دارم

در این دنیا نبردی آبرویم را در آن دنیا           چه خواهی کرد؟! من در هر دو عالم دوستت دارم

مرا حتی اگر در آتش خشمت بسوزانی           زنم فـریاد در بـین جهـنّم دوستت دارم

دل دلواپسی دارم، دلی از غصه‌ها سرشار           ولی «یا کاشف الهَم کاشف الغم» دوستت دارم

فراز آخر شعر است و یک اقرار بی‌پایان           مرا بسیار می‌خواهی و من کم دوستت دارم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

نگو از چشم من افتاده‌ای من چشم در راهم           که از تو بشنوم یک‌بار من هم دوستت دارم

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : اوحدی مراغه ای نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

راه گم کردم، چه باشد گر به‌راه آری مرا؟           رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟

می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه           خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا


راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر           با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا

رحمتی داری، که بر ذرّات عالم تافته‌ست           با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا

خاطرم تیره‌ست و تدبیرم کژ و کارم تباه           با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟

: امتیاز

مناجات با خداوند و روضۀ حضرت علی اکبر علیه‌السلام

شاعر : مهدی شریف زاده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

هـمینکه نـالـه زدم عـفّـوکَ دلم وا شد            نیـایـش تو دلِ مـرده را مـسـیـحـا شـد
هر آنکه دور شد از فیضِ تو دلش مرده است            هر آنکه پیشِ تو برگشته زود احیا شد


بـرای آخــرتــم تــوشـه‌ای نـدارم مـن            چگـونه دستِ تـهـی می‌شود مـهـیا شد
بـه دربِ خـانـۀ تـو هـر قـدر گـدا آمـد            به لطفِ قطرۀ اشکی که ریخت آقا شد
جز این نبـوده بدان از کنار این سفره            ضرر نموده هر آنکس که زودتر پا شد
چه خوب قطرۀ اشکی که ریخت پای حسین            دو چـشم گریه کنش قـیمـتی و بالا شد
از اشکِ گریه‌کنان فاطمه گرفت و کشید            کـمـی نـه، ذرّۀ آن هـم‌تـرازِ دریـا شـد
به هر کسی ندهد دل گـدای کوی شما            هر آنکسی که عـلی اکبری شد آقا شد
*********
میانِ معرکه تا دوره شد عزیزِ حسین            مدینـه زنده شد و باز کـوچه‌ای وا شد
نِشست نیزه و شمشیر آن قدر به تنش            مـثــالِ دانـۀ تــسـبـیـح اربــاً اربـا شـد
هـزار تـکّـه شـد آئـیـنـۀ جـمـالِ عـلـی            هـزار مـرتبه تکـثـیر شد، عـلی‌ها شد
مزن به جسمِ پسر پیـشِ چشم‌های پدر            از این مصیبتِ عظمی قدِ حسین تا شد
شبیه داغِ تو به روضه‌های فاطمه شد            و پر جراحت از این روضه قلبِ زهرا شد
توئی که حیدر کرب وبلا به تو گفـتند            چگونه شد بدنت بین یک عبا جا شد؟

: امتیاز

مناجات با خداوند و روضه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مهدی شریف زاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : قصیده

بـاری نـدارد عـمـرم، استغـفـار دارد            بسکـه گـنـه کـاری‌ام اسـتـمـرار دارد
من آن خطا کارم فرو رفته در عصیان            من آن بـدم که در گُـنه اصـرار دارد


آن روسـیـاهـم که شده مـغـرورِ دنـیـا            هم صحـبـتی با تو بـرایش عـار دارد
بـدبـخـت آنکـه هـیچ در تـوشـه ندارد            خالی ز نیک و از بدی طـومار دارد
در غـفـلتـیم انگار ما را خواب بُـرده            خـوشبـخت آنکه دیـده‌ای بـیـدار دارد
خـیلی گـنـه کارم عـیـوبم شد فـراوان            خوب است بنـده خـالـقی سـتـار دارد
کاری به کـارِ حـضرتِ حجـت ندارم            از لطف او پیـوسـته با من کـار دارد
تعـجـیـل کـن در آمدن این روزها که            دنــیـا پــرسـتـی بـیـشـتـر بـازار دارد
آنکه به معـنای حـقـیقی منتظر نیست            چـه انـتـظـاری آخـرش از یــار دارد
گرچه بـدم حُـبِّ عـلی در سیـنه دارم            دل بـه تـــولّای عــلــی اقـــرار دارد
دستِ گـدایـی از درش خـالـی نـرفـته            شاهی که بخشیده است هر مقدار دارد
بگـذار تا نعـره زنم هـو یا عـلی جان            چون دم زدن از نـامِ مـولا جار دارد
غـیرِ عـلی شـاهی کجا مـانندِ مـالـک            مـقـداد و سـلـمـان، مـیـثـمِ تـمّار دارد
مثلِ عـلی پیدا نخـواهـد شد در عـالـم            دنـیـا فـقـط یـک حــیــدرِ کــرار دارد
حُـبِّ عـلی ما را بهـشتی می‌کند، پس            نوکر کجا ترسی و خوف از نار دارد
آسوده خاطر می‌رود چون روزِ محشر            هـم بـا عـلـی هم فـاطـمـه دیـدار دارد
زهـرا مـی‌آیـد قــد خـمــیـده دیـدنِ مـا            رنگِ کـبودی مـانده در رخسار دارد

آتـش کـجـا و خـانـۀ نـامـوسِ حـیــدر            خـیـلی شـکـایت از در و دیـوار دارد
زحـمت نده دیگر به بازوی شکـسـته            این سـیـنه زخـمِ تـیـزیِ مسـمار دارد
دستت مـغـیـره بـشکـنـد که مـادرِ مـا            از بـعـدِ کـوچه چــشـم‌هـای تـار دارد
در کوچه‌ای تنگ و چهل نامردِ جنگی            یک زن چـگـونه قـدرتِ پیکـار دارد
جان‌ها فـدای لحـظـه‌ای که دیـد مـادر            رأسِ پـســر جـا در دلِ نـیــزار دارد
یک جـای سـالـم در بـدن بـاقی ندارد            جـسـمی که تـیر و نیـزۀ بـسـیار دارد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

کاری به کـارِ حـضرتِ حجـت ندارم            او بـوده که با من هـمـیـشه کار دارد

مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسین خیریان نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسمط

آمـدم تا از گـناهـم پـرده بـردارم خـدا            کوله بارم‌ معصیت یعنی گرفتارم خدا
عطر یادت گم شده در صحن کردارم خدا            بازهم این بنـدۀ بـد؛ باز سـربـارم خدا


با تـمام روسـیاهی دوسـتت دارم خـدا

بازهم من آمدم با کـوله باری از گـناه            آمدم با اشـک با درد دل و روی سیاه
خسته‌ام درمانده‌ام جامانده‌ام در بین راه            مهربان چیزی ندارم جز خطا و اشتباه

جنس بی‌ارزش شده در بین بازارم خدا

خوانـدمت در ابـتدا و انتهای هر اذان            اشهـد انّ شریکی نیست با تو در اذان
وقت دیدار است می‌گیرد مرا دربر اذان            من خجالت داشتم دیدی نوشتی بعد از آن

انتهـای نـامه‌ با امضا خـریـدارم، خدا

با گناهانم دل از رزق عبادت دور شد            چشمم از فرط تباهی تار شد تا کور شد
پابه‌پای نفس رفتم چون دلم مغرور شد            تا بساط گریه‌ بر ارباب بی‌سر جور شد

من به اشک روضه‌‌‌اش خیلی بدهکارم خدا

روضه گفتم قامت ابیات خم شد دال شد            هرچه شد بعد از علمدارش در آن گودال شد
پیکرش افتاد زیر دست و پا پامال شد            بر سر پیراهن و عمامه‌اش جنجال شد

گریه کردم غصه خوردم وا شد افطارم خدا

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

آمـدم تا از تـمـامـم پـرده بـردارم خـدا            کوله بارم‌ معصیت یعنی گرفتارم خدا

مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : وحید محمدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

مـویم سـفـید گـشـته و رویـم سـیاه شد            رویم سـیاه هر چه که شد از گـناه شد

سـرمـایـۀ جـوانـی‌ام ارزان فـروخـتـم            طی شد جـوانی من و عـمرم تـباه شد


تو اخـتیار دادی و گـفتی که بنده باش            صد حیف از این اراده که خرج گناه شد

یک بار هـم شـده بـزنـم امـتحـان بکن            شاید گدای شب به شبت سر به راه شد

رویی برای توبه نمانده‌است ای کریم            امــا دوبــاره ذکــر لـبــم یـا اِلٰــه شــد

لطف تو بود، فاطـمه ما را قبول کرد            اشکم هـمیشه خـرج مصیبات شاه شد

این جـمله را به نیت روضه نوشـته‌ام            آقـا کـه رفـت، زیـنب او بـی‌پـنـاه شـد

اهل زمـین و اهل سـمـا نـاله می‌زدند            شمـر لـعـین که واردِ در قـتـلگـاه شـد

وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم            بعد از غـروب نیت شان خـیمه گاه شد

یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله            زینب مـیـان قـائـلـه بی‌تـکـیـه‌گـاه شـد

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : حسن کردی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را            خرج دنیا می‌کنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده            پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را


بر زبانم ذکر تـوبه در دلـم شوق گـناه            با که گویم این دوگانه حال زار خویش را
من همان عـبد خـطا کـار قـدیـمی توأم            آنکه تکراری نموده روزگار خویش را
تو بهار و من همیشه زردم از فصل گناه            سال‌ها گم کرده‌ام عطر بهار خویش را
می‌سپارم دست مهرت یا انیس المذنبین            این دل تاریک و سرد و بی‌قرار خویش را
گفتی ای بنده اگر می‌ترسی از شب‌های قبر            با چراغ اشک روشن کن مزار خویش را
پرچم ارباب فردا سایه‌بان محشر است            گم نخواهم کرد آنجا سایه‌سار خویش را

: امتیاز

مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : وحید محمدی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

حـال بـکـاء و دیـدۀ گـریـانـمـان بـده            بغـض مـدام و اشک فـراوانـمان بده

این چشم‌ها که بوی شهادت نمی‌دهد            چـشـمی شبـیه چـشم شهیـدانـمان بده


همّت برای توبه و ترک گـناه نیست            امـا بــیـا و قـلـب پـشـیـمـانـمـان بـده

حال خراب این دل ما را درست کن            در بین روضه حـال پـریـشانمان بده

دل‌مـرده‌ایم بـسکه حـرم را نـدیـده‌ایم            یک یا حـسیـن دم بـده و جانـمان بده

حالا که راه کـرببلا بسته، لطف کن            بـرگ بـرات شـاه خـراسـانـمـان بـده

مـا و پـنـاهِ درگـهِ سـلـطـانِ عـالـمین            خـط امــان ز بـار گـنـاهـانـمـان بـده

جــان مـــؤذن حـــرم، اذن زیــارتِ            پائـین پـای حـضرت جـانـانـمان بـده

قـربان آن پـدر که ز داغ پسر خـمید            داغـی دگر شبـیه عـلی اکـبرش ندید

: امتیاز

مناجات با خداوند و روضۀ حضرت عباس علیه‌السلام

شاعر : مهدی شریف زاده نوع شعر : توسل وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

جز تو کـسی ز حالِ زارم خـبر ندارد            چون من کسی برای تو دردسر ندارد
جز تو کسی به رویم در وا نکرده هرشب            جز خـانۀ تو جایی این دربه در ندارد


از بسکه مهـربانی بخـشیده شد خطایم            از جانب تو یک بار، جرمم تشر ندارد

خـسران زده منـم که آنقـدر در گـناهم            مثـلِ گـذشـته ذکـرت در من اثر ندارد
تا در مـیانِ سـیـنه مـهـرِ حـسیـن باشد            جز در حسیـنیه، دل، جایی گذر ندارد
از این مسیـر پایت بیـرون نمانده باشد            جز این برای نوکر چیزی خطر ندارد
خوشبخت آن کسی که گریه کنِ حسین است            بدبخـت آنکه اینجـا چـشـمانِ تر نـدارد
تا زنـده‌ام دو چـشمـم بـگـذار تـر بماند            آن چشمه‌ای که خشکید دیگر ثمر ندارد
یا رب به حقّ عباس، باب الحسینِ عالم            ما را ببـر حـرم دل طاقـت دگر ندارد
در روضۀ ابالفضل یابن الحسن می‌آید            جا و مکـان ندارد، شام و سحـر ندارد
اهلِ حرم کـنارش آسوده خاطر هستند            وقتی که باشد عباس کَس که جگر ندارد
در قامتِ وجودش انگار علی جوان شد            جانم به این پـسر که کم از پـدر ندارد
تا لحـظـه‌های آخر می‌گـفت با سکـینه            شـرمـنده مـشکِ سـقـا آبـی اگر نـدارد
با رأسِ او چه کرده ضرب عمودِ آهن            چـیزی نـمانـده باقی، انگـار سر ندارد
در عـلـقـمـه کـنارش تا مـادرش نـیـاید            سـقـای فـاطمه سـر از خـاک بر ندارد
بـاید چه گفـت حالا با مـادرِ ابالـفـضل            ام البنـین از این پس دیگر پـسر ندارد

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه حضرت علی اصغر

شاعر : محمود یوسفی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت            جادۀ بی‌عشق تو غیر از خطر چیزی نداشت

لذّت عصیان گذشت و ذلّت آن مانده است            معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت


آخر دست طلب از این و آن تحقیر بود            رو به خلق انداختن غیر از ضرر چیزی نداشت

من همانم که تمام روز عصیان کرده است            آنکه در پرونده‌اش وقت سحر چیزی نداشت

چشمهایم پُر ولیکن کوله بارم خالی است            بنده‌ات غیر از همین چشمان تر چیزی نداشت

دست در دست کمان برد و نفس را حبس کرد            نانجیب انگار جز تیر سه پر چیزی نداشت

گـریه‌اش تنها برای چند قـطره آب بود            ورنه بحر جنگجویی این پسر چیزی نداشت

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : غزل

مـرا که گـدای تـو بـودم زمـانی            ز چشمانت انداخت این بددهانی

تو بـودی ولی بـندۀ خویش بودم            تو را خواندم اما دلی نه! زبـانی


من بی‌سـر و پا چـه‌ها که نکردم            تو می‌دانی اما چه می‌شد ندانی!

کجا رفت آن گـریه‌های مناجات            کجا رفت حالـم؟ کجایی جـوانی

چـرا دل بـریـدم ز دنـیـای بـاقی            چـرا دل نـکـنـدم ز دنـیـای فانی

جز این میکـده جای دیگر ندارم            چه خاکی کنم بر سرم گر برانی

منو دوری از روضه‌ها وای بر من            تـمام است کارم عجـب امتحانی

سرم گرم ایوان طلای نجف شد            که انـداخـتـه بر سـرم سـایـبـانی

برای علی فـاطـمه سوخت افتاد            تـوان بـر عـلـی داد با نـاتـوانـی

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : مجتبی خرسندی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

تا ببـیـنم رحـمت پـروردگار خویش را           می‌شمارم باز جـرم بی‌شمار خویش را

روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه           تیره کـردم آسـمان روزگـار خویش را


هر زمستان رفت، آمد یک زمستان دگر           چون به دست خود خزان کردم بهار خویش را

هیچ‌کس مانند تو خیر و صلاحم را نخواست           کاش دستت می‌سپردم اختیار خویش را

از همان روز ازل باید خـدایی می‌شدم           در حریم یار می‌جُـستم دیار خویش را

کاش دست مهـربانت سایه‌بان من شود           تا بپـوشـانـم خـطـای آشکـار خویش را

صحبت از عفو و بزرگی وکرامت می‌شود           تا به سمت تو می‌اندازم گذار خویش را

تو یقـیناً می‌شناسی خوب‌تر از من مرا           من نمی‌دانم صلاح کار و بار خویش را

عهد می‌بندم نباشم غافل از اعمال خود           باز یادم می‌رود قول و قرار خویش را

کاش می‌فهـمیدم این آلوده دل من نیستم           حال که عمری کشیدم انتظار خویش را

بس که سر زد از من رسوا خطا و اشتباه           عاقبت از دست دادم اعـتبار خویش را

پیله کرده نفس امّاره به جسم و روح من           کاش روزی بشکنم قفل حصار خویش را

آبـرو بخـشـیـدی و من آبـرو بردم فقـط           در میان خلق کم کردم عیار خویش را

خواب غفلت آمد و خود را به چشمم عرضه کرد           در عوض دادم دل شب‌زنده‌دار خویش را

چندقطره اشک ودست خالی وچشمان تر           با خودم آورده‌ام دار ونـدار خـویش را

بـیـن زنـدان گــنـاهـم یـاد تـو افــتـاده‌ام           تا مگـر پـیـدا کـنم راه فـرار خویش را

»یا الهَ العالَمین إِغفِـر ذُنوبی بِالحُـسِین«           هرچه باشم روی لب دارم شعار خویش را

ای که با لب‌های تشنه قتل صبرت کرده‌اند           زینب از کف داده بعد از تو قرار خویش را

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : معین بازوند نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

لـبـریز اشتـباهم با اشک و سوز و آه            آمد به الـتـمـاس تو این عـبد روسیـاه

مـحـتـاج یـک نـگـاه رئـوفـانـۀ تــوأم            دارد تـمـام زنـدگـی‌ام مـی‌شـود تـبــاه


یارب نشد که بندگی‌ات را کنم، ببخش            رحـمـی نـما به بی‌کسیِ عـبد بـی‌پـناه

بـی‌آبــرو ز غــفـلـت بـی‌انـتـهـا شـدم            مشغـول خویش کرده مرا کثرت گناه

صد بار اگر که توبه شکستم، مرا ببخش            چـشـمِ امید بـسـته گدایت به یک نگاه

هـسـتم گـدای خـانـۀ اربـاب بـی‌کـفـن            آخر شـود نوکـر این خانه سر به راه

حالم خـراب می‌شود از هجـر کـربلا            قسمت نما روضه، شبی، کُنجِ خیمه گاه

آیـد صدای مـادرِ پـهـلـو شـکـسـته‌ای            بالای جـسم پاک شـهـیدی ز قـتـلگـاه

: امتیاز

مناجات با خداوند کریم

شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : مسمط

خـطـا کـارم اما خدایا ببخـش            من بی‌نـوا را خـدایـا بـبـخـش
تو را جان زهرا خدایا ببخش            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش


اگر که همه توبه‌هایم شکست            اگر رشـته بنـدگی‌ام گـسـست
شدم پیش تو بی‌سر و پا و پست            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

اگـر روسـیـاهـم اگـر که بـدم            اگر جز درت درب دیگر زدم
گـنـهــکـارم امـا بـبـیـن آمـدم            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

همه خلوتم پُر شد از جرم اگر            نـمـانـد آبـرویـی بـرایـم دگـر
از این بـنـده غـافـلت درگـذر            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

من آنم که ترد از تو او را رواست            که پیمان شکن را فراقت سزاست
هرآنچه رسد گرچه از تو به جاست            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

عـطا کرده‌ای و خـطا کرده‌ام            وفـا کـرده‌ای و جـفـا کـرده‌ام
به جبران لطفت چه‌ها کرده‌ام            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

اگـر اعــتــبـاری نـدارم دگـر            در این جـمعـیت آبـرویم مبر
سوا یا نکن یا که در هم بخر            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

تورا جان آن کشتۀ اشک و آه            تو را جان آن بی‌کس قـتـلگاه
تو را جان آن خواهر بی‌پـناه            ببخـشـم خـدایا خـدایا ببـخـش

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

کـنارِ جـانـماز آرام دیـدم اضطرابم را            الا یا تَطْـمَئِنُّ الْقَـلب، دریاب انقـلابم را

فقط در تربتِ سجاده می‌روید گُلِ اشکم            فقط این باغبان از خار می‌گیرد گلابم را


منِ مبهوت در آئینه گفت این کیست؟ این من نیست            بگیر از چهره‌ام روی سیاهم را؛ نقابم را

دویدی سمتِ من با چشمۀ آغوش، تا دیدی            کویرِ خودفراموشی نمی‌بیـند سرابم را

تهِ انـبارهای کاه، پیـدا کـرده‌ای سوزن            ندیدی کوهِ عصیان مرا؛ دیدی ثوابم را

نشـسـتم ساخـتم ویـرانه از دنـیای آبادم            نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را

زمین‌گیر است مانند قـنوتم؛ مرغِ آمینم            ببـر بالاتـر از قـدّم دعـای مسـتجابم را

به حکمِ «رشته‌ای بر گردنم افکنده…» می‌خواهم            ببندی گوشه‌ای از خانۀ حیدر طنابم را

اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم            کـبوتر کن قـناری‌های حـقّ انتـخابم را

به دستم نامۀ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله» است            بده دست « قَسیمُ النّارِِ وَ الْجَنَّه» حسابم را

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

نه اشک تا که بریزم نه آه تا که برآرم            به حیرتم که در خانـۀ خـدا چـه بیارم؟

سیاه‌روی و سیه‌نامه و سیه شده روزم            به غیر اشک خجالت به درگه تو چه دارم؟


تـمـام روز قـیـامت گـرم نگــاه بـداری            هنــوز هـم نتــوانم گنـاه خـود بشمـارم

همه مصیبتم این است در لحد که بگویی            به گوشـۀ کفنـم جرم خویش را بنگارم

به محضر تو گنه کرده باز رزق تو خوردم            قسم به ذات تو با تو چنین نبـود قرارم

اگر که زیر سرم دست رحمت تو نباشد            چگونه صورت خود را به خاک قبر گذارم؟

گمان نبود که عمری حضور چون تو خدایی            به معصیت گذرد صبح و شام و لیل و نهارم

چگونـه تاب بیارند عضوعضو وجودم            اگر که قـبر دهد با چنین گنـاه فـشارم؟

به اولـیـات قـسـم از ارادتـم نـشـود کـم            هزار بار بسوزی اگر ز خـشم به نارم

ببخـش «میثم» آلـوده را به میثم مـولا            مسلّم است که من طاقـت عـذاب ندارم

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

راه دور و؛ بار سنگین و گناهم بی‌شمار            من که می‌دانم بدم دیگر تو بر رویم نیار

تا نیـفـتم تا نـسوزم در شـرار خـشم تو            ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار


بـاورم هرگـز نـمی‌آیـد به ذات اقـدست            مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار

کی به رویش در ببندی کی رهایش می‌کنی            بنده‌ای را که ندارد جز درت راه فرار؟

هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش            شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار

باورم هرگـز نمی‌آید که مأیوسـش کنی            بنده‌ای را که بود بر رحـمتت امـیدوار

از تو در عمرم نکردم لحظه‌ای قطع امید            گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بی‌شمار

گرچه می‌دانم مرا می‌بخشی از لطف و کرم            می‌سزد تا باز، گریم از خجالت‌ زارزار

پرده‌پوشی کردی از جرمم به دست رحمتت            گرچه می‌کردم گناه خویشتن را آشکار

چشم میثم هم‌چنان باشد به عفو رحمتت            گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

با آنکه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است           جرم مرا حساب و عفو تو بی‌حساب است
با لطف بی‌کـرانت در پیـشگـاه عفـوت           العفو یک گنه کار بالاترین ثواب است


عـفـو تو کـوه خـجـلت بر شانه‌ام نهـاده           بر روی دوشم این کوه سنگین‌ترین عذاب است
دستم به بند عصیان پایم به دام شیطان           قلبم هماره بیمار چشمم همیشه خواب است
چون لالۀ خزانی رفت از کـفم جـوانی           شرمنده پیری من از دوره شباب است
با این گـنـاه بـسیـار گـویی گـنه نکـردم           برهر گناهم از تو صد پردۀ حجاب است
مـگـذار تـا بـریـزد بـر خـاک آبــرویـم           بی آب رحمت تو این آبرو سراب است
اشک خجالت از من لطف و عنایت از تو           جرم من است ظلمت عفو تو آفتاب است
هر ناله شعـلۀ دل هر شعـله شاخـۀ گل           هر قطره اشک خجلت دریایی از گلاب است
باران اشک میثم از ابر رحمت توست           این ابر آسمانش از چشم بوتراب است

: امتیاز

غزل مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

رب خطاپـوش تویی عبد خطاکار، منم           مستحـق عـفـو تویـی مستحـق نـار، منم

لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم           گرچه تو خود باخبری خارتر از خار، منم


گرچه سیه گشته رویم عفو تو داد آبرویم           آن‌که گناهش شده با عفو تو تکرار، منم

آن‌که مرا دست‌تهی دید و پذیرفت تویی           آن‌که ز لطف و کرمت آمده سرشار منم

آن‌که رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی           آن‌که به زنجیر خطا گشته گرفتار، منم

آن‌که کند جرم مرا از کرمش عفو، تویی           آن‌که فقط خوانده تو را داور غفار، منم

گر به جحـیمم فکنی یا به بهـشتم بـبری           بنـدۀ عشـق عـلی و عتـرت اطهـار منم

میثمم و مهر علی حک شده بر لوح دلم           خـاک، ولـی خاک در حیـدر کـرار منم

: امتیاز

مناجاتی با خداوند کریم

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

ماندم چه کنم پیش تو شرمنـدگی‌ام را            دادم به گـنـاهان، شـرف بنـدگـی‌ام را

برهم زده این نفـس همه زنـدگی‌ام را            نادیـده بـگـیـریـد سـرافـکـنـدگـی‌ام را


هرچـنـد بـدم پـیـش کـریـم آمـده‌ام من

با دسـت گـرفـتـار درش را زده‌ام من

جـای تـو شـدم بـنـدۀ دیـنـار ببـخـشـید            دل داده‌ام عمری‌ست به اغیار ببخشید

کـارم شده معـصیت و انـکـار ببخشید            هربار خـطا کـردم و هـربار ببخـشید

این بار گنه از من و این مغفرت از تو

در چنتۀ من نیست به جز معذرت از تو

پُر حرف شـدم هر سخـنم گشت وبالم            یک تکـه زبـان در دهـنم گـشت وبالم

از غـیر غـمت سوخـتـنم گـشت وبـالم            این مـیـل ریـا داشـتـنـم گـشـت وبـالـم

هیچ ازتو خبر نیست به هر راز و نیازم

پیـدا شده هـر گـمـشده‌ام وقـت نـمـازم

با اینکه حـقـیـریم سـر خـوان حسیـنیم            ما ریـزه‌خـور سـفـره احـسان حسینیم

از مـهـد الی اللـحـد پـریشان حـسیـنیم            عمری ست که سینه زن و گریان حسینیم

کاش از جگرم سنگ عـقـیقی بتراشد

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

: امتیاز